رستم

44
رستم

رستم بزرگ ترین و نام آورترین پهلوان شاهنامه است. او فرزند زال و رودابه و نواده سام، سپهدار سپاه منوچهر است. در شاهنامه  فردوسی چنین آمده است که پدر رستم، زال، به دلیل ظاهر متفاوتش در کوه های البرز رها می شود و پرنده ای افسانه ای به نام سیمرغ از او مراقبت می کند. هنگامی که سیمرغ زال را به نزد پدرش سام بازمی گرداند چند عدد از پر خویش را به او می دهد تا هرگاه به کمک او احتیاج داشت با آتش زدن یکی از آن ها سیمرغ را خبر کند.

شگفتی شخصیت رستم از همان لحظه تولد نمایان می شود، رودابه مادر او به دلیل بزرگی بیش از حد جنین از زایمان وامی ماند. زال با آتش زدن پر سیمرغ از او کمک خواسته و سیمرغ به او می گوید تا با بیهوش کردن و شکافتن پهلوی رودابه، بچه را از شکم او بیرون بکشند و سپس با دارویی روی زخم را بپوشانند. بدین ترتیب رستم با روشی متفاوت که امروزه سزارین نامیده می شود به دنیا می آید. او از همان ابتدا رشدی شگفت انگیز دارد، چنان که در نه سالگی، نیروی جوانی بیست ساله را دارد و به جنگ فیل رمیده‌ ای رفته و او را به ضربت گرزی از پای در می آورد. پس از حمله افراسیاب، پادشاه توران، به ایران که در آن زمان تحت پادشاهی کیقباد بوده است زال تصمیم می‌گیرد تا به کیقباد یاری رساند، اما او برای این کار پیر است و پسرش رستم را برای این کار در نظر می گیرد. در این جریان به ستوران دستور می دهند تا اسبی برای رستم مهیا کنند که تاب جسم شگفت انگیز او را داشته باشد، رستم در میان اسب های فراوان، رخش را برمی‌گزیند. رخش اسب باوفای رستم می شود و تا آخر عمر همراه او می ماند و در بسیاری از نبردها او را همراهی می کند. رستم در نبرد علیه افراسیاب و نبردهای دیگر نقل شده در شاهنامه از جمله نجات کیکاووس حضور قهرمانانه ای بهم می رساند و ذکر دلاوری های او بسیار است. او دلباخته دختر شاه سمنگان، تهمینه می شود و با او پیوند زناشویی می بندد اما مجبور به بازگشت به ایران می شود و هنگام بازگشت بازوبند خود را به تهمینه می دهد تا نشانی باشد برای شناخت فرزندی که از این پیوند زاده می شود. رستم سرانجام به دست برادر ناتنی خود شغاد کشته می شود.

 

هفت خان رستم

هفت خان رستم بخشی از داستان مربوط به پادشاهی کیکاووس در شاهنامه فردوسی است. کیکاووس پس از شنیدن توصیف زیبایی های مازندران به آن جا سفر می کند و در آن سفر در بند شاه مازندران گرفتار می شود. از آن جا نامه ای به زال می نویسد و از او کمک می خواهد، زال نیز رستم را مامور این کار می کند؛ رستم برای نجات کیکاووس راهی مازندران می شود و راهی پرخطر اما  کوتاه را انتخاب می کند. رستم در این راه هفت مرحله سخت را پشت سر می گذارد که فردوسی این هفت مرحله را هفت خان رستم می نامد.

خان اول: کشتن شیر

در خان نخست رستم در کنار نیستان به خواب رفته است، رخش با شیری قوی پنجه پیکار می کند و او را از پای در می آورد. هنگامی که رستم از خواب برمی خیزد رخش را ملامت می کند که چرا به تنهایی با شیر درآویخته است.

خان دوم: غلبه بر گرما و گرسنگی

در خان دوم رستم و رخش به ناگزیر در راهی صعب قدم می گذارند و در میان راه در اثر گرمای طاقت فرسا دچار تشنگی شدید می شوند و تا سر حد مرگ پیش می روند اما در این راه صبر کرده و از خدا یاری می جویند، ناگهان میشی پدیدار می شود و رستم را به سمت چشمه ای گوارا راهنمایی می کند. رستم و رخش آب می نوشند و سپس رستم گوری را بریان می کند و می خورد و در کنار چشمه به خواب می رود.

 

خان سوم: کشتن اژدها

در این خان رستم در خواب است که ناگهان رخش اژدهایی را در آن نزدیکی می بیند و با سر و صدا رستم را از خواب بیدار می کند، اما هنگامی که رستم بیدار می شود اژدها در تاریکی غیب می شود، رستم رخش را سرزنش می کند که چرا او را از خواب بیدار کرده و این موضوع سه بار تکرار می شود تا بالاخره بار سوم رستم اژدها را می بیند و با یاری رخش او را از پا در می آورد.

خان چهارم: کشتن زن جادوگر

در خان چهارم رستم در کنار رودی به بساط آراسته زنی جادوگر می رسد، طنبور جادوگر را برمی دارد و مشغول نواختن و آواز خواندن می شود، ناگهان زنی زیبا با جام شرابی در دست پدیدار می گردد. رستم یزدان را به پاس این نعمت سپاس می گوید و نام خداوند مهر را بر زبان می آورد، از دولت این نام ناگهان جادوی دیو می شکند و چهره جادوگر سیاه می شود و به پیرزنی زشت بدل می شود. رستم متوجه می شود که با اهریمن رو به روست و او را با خنجر دو نیم می کند.

خان پنجم: گذر از تاریکی و به دام انداختن اولاد دیو

در این خان رستم به سرزمین تاریکی می رسد و با کمک رخش از این تاریکی عبور می کند و سر از کشتزاری درمی آورد و در گوشه ای از کشتزار از شدت خستگی به خواب می رود، در این میان رخش در کشتزار مشغول چرا می شود. ناگهان دشتبان می رسد و چوبی محکم به پای رستم می زند که چرا اسب را در کشتزار رها کرده، رستم بیدار می شود و گوش های دشتبان را می کَنَد. دشتبان برای شکایت نزد اولاد پهلوان آن سرزمین می رود. اولاد پهلوان برای انتقام گرفتن از رستم نزد او می آید. رستم با او می جنگد و او را اسیر می کند و از آن جا که به تنهایی قادر به پیدا کردن دیو سپید و زندان کاووس نیست اولاد را به زنجیر می کشد و در ازای پادشاهی مازندران از او می خواهد تا وی را به مکان دیو سپید ببرد.

خان ششم: کشتن ارژنگ دیو

در خان ششم رستم پس از طی فرسنگ ها راه، به چاه شگفتی می رسد که هزار و دویست دیو نگهبان آن هستند. نخست سالار دیوان، ارژنگ دیو را از پای درآورده و سپس در میان دیوان می افتد و همه آن ها را یک به یک از پای در می آورد، آن گاه با راهنمایی اولاد به بندگاه کیکاووس می رسد. کیکاووس از او می خواهد که با کمک رخش از هفت کوه عبور کرده و دیو سپید را در غار خود بکشد و خون جگر او را با خود بیاورد و با آن چشم کیکاووس و همراهان را بینا کند.

خان هفتم: کشتن دیو سپید مازندران

در خان هفتم رستم از هفت کوه عبور می کند و به نزدیکی غار دیو سپید می رسد، پیش از نزدیک شدن به غار از اولاد می خواهد تا برای نبرد با دیو سپید او را راهنمایی کند. اولاد از رستم می خواهد که تا بالا آمدن خورشید و سنگین شدن خواب دیو صبر کند و سپس به او حمله کند. رستم تا آن هنگام صبر می کند و سپس در پیکاری سنگین دیو سپید را از پای در می آورد و جگر او را بیرون کشیده و نزد کیکاووس می برد و با چکاندن خون آن در چشم های او، بینایی را به او باز می گرداند. رستم نیز بنابر قولی که داده اولاد را به پادشاهی مازندران می گمارد.

 


افزودن دیدگاه جدید